فضائل امام هادی (علیه السلام)
مقام امامت، بعد از امام جواد (علیه السلام) به پسرش ابوالحسن، امام على بن محمّد (علیه السلام) رسید؛ زیرا همه خصلت هاى امامت در او جمع بود و وجودش سرشار از فضائل و مناقب بود و هیچ کس جز او نبود که مقام پدرش به او ارث برسد، به علاوه پدرش امام جواد (علیه السلام) با تصریح و با اشاره ، امامت و جانشینى آن حضرت را بعد از خودش بیان فرمود.
امام هادى (علیه السلام) در روستایى به نام صریّ نزدیک مدینه در نیمه ماه ذیحجّه سال ۲۱۳ هجرى ، چشم به این جهان گشود و در سامرّ در ماه رجب (سوّم ماه) در سال ۲۵۴ هجرى در حالى که ۴۱ سال و چند ماه از عمرش مى گذشت ، به شهادت رسید.
متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسى) آن حضرت را به وسیله یحیى بن هرثمه بن اعین از مدینه به شهرسامراحضارکرد و آن حضرت در سامرا سکونت نمود تا به شهادت رسید.
مدّت امامت آن حضرت ۳۳ سال بود. مادرش اُمّ ولد بود و سَمانه نام داشت .
* دو نمونه از فضائل و دلایل امامت امام هادى (ع)
۱ – اسماعیل بن مهران مى گوید: هنگامى که بار اوّل ، امام جواد (علیه السلام) از مدینه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض کردم: فدایت گردم ! من در مورد این سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن کیست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه کرد و فرمود:آنکه تو گمان کرده اى (شهادت ) در این سال رخ نمى دهد.
هنگامى که معتصم عباسى (هشتمین طاغوت عباسى) آن حضرت را از مدینه به بغداد طلبید، هنگام خروج آن حضرت از مدینه به حضورش شتافتم و عرض کردم: فدایت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه کسى مراجعه کنیم ؟ (امام بعد از تو کیست ؟) آن بزرگوار گریه کرد به طورى که محاسنش از اشک چشمش تر شد، سپس به من رو کرد و فرمود: در این سفر، نگرانى و خطر وجود دارد اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِی ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (علیه السلام است .
۲ – خیرانى مى گوید پدرم مى گفت: من ملازم و خدمتکار خانه امام جواد (علیه السلام) بودم که آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى (از شیعیان) هرشب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (علیه السلام) را که بیمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى خادم مخصوص حضرت جواد (علیه السلام) که بین او و (پدر) خیرانى رابطه برقرار بود و پیام (خصوصى) امام جواد (علیه السلام) را براى او مى آورد و پیام او را نزد امام جواد (علیه السلام) مى برد، نزد (پدر) خیرانى مى آمد، احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خیرانى خلوت مى کرد (و بین آنان به طور خصوصى ، سخنانى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خیرانى مى گوید: یک شب آن خادم مخصوص از حضور امام جواد (علیه السلام) بیرون آمد و احمد بن محمد بن عیسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت کرد و با من همسخن شد، احمد کمى بازگشت و نزدیک ما ایستاد به طورى که سخن ما را مى شنید، خادم مخصوص به من گفت آقایت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرماید:
اِنِّى ماضٍ وَالاَْمْرُ صائِرٌ اِلَى ابْنِى عَلِىٍّ …؛ من از دنیا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى یابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد که من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم .
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خیر است .
گفت: آنچه را به تو گفت ، من شنیدم و شنیده خود را براى من بازگو کرد.
به احمد گفتم: خداوند این کارى که انجام دادى (سخن مخفى ما را شنیدى) بر تو حرام کرده و فرموده است :(وَلا تَجَسَّسُوا …)؛ تجسّس نکنید.
اینک که (مرتکب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنیدى ، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شاید ما روزى احتیاج به این گواهى پیدا کردیم و حتما از فاش ساختن آن بپرهیز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خیرانى در ادامه سخن مى گوید: وقتى که صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر کردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شیعیان دادم و به آنان گفتم :اگر قبل از آنکه این نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز کنید و بخوانید و مطابق آن عمل نمایید.
هنگامى که امام جواد (علیه السلام) از دنیا رفت ، از خانه ام بیرون نیامدم تا اینکه مطّلع شدم که بزرگان شیعه در منزل محمّد بن فرج به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى کنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شیعه در نزدش آگاه کرده و یادآورى کرده بود که اگر خطر فاش شدن در کار نبود، با هم نزد تو مى آمدیم و دوست دارم که سوار بر مرکب شوى و خود را به من برسانى .
(پ -در) خیرانى مى گوید: سوار بر مرکب شدم و خود را به خانه محمّد بن فرج رساندم ، دیدم بزرگان شیعه در نزد او اجتماع کرده اند، درباره امامت (امام هادى) با آنان گفتگو کردم ، دیدم اکثر آنان در این باره در شک و تردید هستند، به آن ده نفر که نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بیرون بیاورید.
نسخه ها را بیرون آوردند. گفتم : همین مطلبى را که در این نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (و گواهى مى دهم).
بعضى از حاضران گفتند: ما مایل بودیم گواه دیگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءکید و محکمتر مى کرد.
به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده کرده ، این ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى) است که در اینجا حاضر است گواهى مى دهد که این سخن مذکور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنیده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پدر) خیرانى در ادامه سخن مى گوید: من احمد اشعرى را به مباهله دعوت کردم ، او از شرکت در مباهله ترسید و گواهى داد که آن سخن را شنیده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم این افتخار به یک فرد عرب برسد نه به من که از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پیش آمد، دیگر راهى براى کتمان گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (علیه السلام) اعتقاد پیدا کردند و رفتند.
روایات در این خصوص جدّا بسیار است و ذکر آنها در این کتاب – که بنایش بر اختصار است – به طول مى انجامد.
و اینکه : همه شیعیان بر امامت امام هادى (علیه السلام) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، کسى در برابر او ادّعاى امامت نکرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص دیگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نیاز مى سازد.
* نمونه اى از معجزات امام هادى (ع)
خیران اسباطى مى گوید: در مدینه به حضور امام هادى (علیه السلام) رفتم ، به من فرمود: از واثق (نهمین خلیفه عبّاسى) چه خبر؟
گفتم : او به سلامت است و من نزدیکترین شخصى هستم که با او دیدار کرده و ده روز بیشتر نیست از او جدا شده ام .
امام هادى (علیه السلام) فرمود: مردم مدینه مى گویند او مرده است .
عرض کردم: دیدار من با واثق از همه نزدیکتر بوده است .
فرمود: مردم مدینه مى گویند او مرده است .
وقتى که دیدم امام هادى (علیه السلام) باز از مردم مدینه سخن گفت، دریافتم که منظور، خودش مى باشد.
سپس فرمود: جعفر چه کرد؟ (یعنى متوکّل دهمین خلیفه عباسى که پسر معتصم بود چه مى کند؟).
گفتم : او در زندان در بدترین حال مى باشد.
فرمود: آگاه باش او اینک خلیفه شده است .
سپس فرمود:از ابن زَیّات (وزیر واثق) چه خبر دارى ؟.
گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .
فرمود: آگاه باش که این منصب براى او نکبت بود.
سپس سکوت کرد، آنگاه فرمود: مقدّرات و احکام الهى واقع خواهد شد، اى خیران ! واثق از دنیا رفت و جعفر متوکّل به جاى او نشست و ابن زَیّات نیز کشته شد.
گفتم: فدایت شوم ! چه وقت کشته شد؟
فرمود: شش روز بعد از بیرون آمدن تو (از سامرا).
در این راستا، روایات بسیار است و شواهد فراوان مى باشد.
* احضار امام هادى (ع) از مدینه به پادگان سامرا
مورّخین علّت انتقال امام هادى (علیه السلام) از مدینه به شهر سامرا را چنین نقل مى کنند: عبداللّه بن محمّد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عبّاس) سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدینه بود، در مورد امام هادى (علیه السلام) نزد متوکّل عبّاسى (دهمین خلیفه عبّاسى) سعایت و بدگویى کرد و تعمّد داشت که آن حضرت را بیازارد.
امام هادى (علیه السلام) از سعایت و بدگویی هاى او نزد متوکّل آگاه شد، نامه اى به متوکّل نوشت و در آن نامه ، آزار رسانى و دروغ بافى عبداللّه بن محمّد را متذکّر شد و خواستار رسیدگى گردید.
وقتى که نامه به دست متوکّل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسیار به امام هادى (علیه السلام) احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى سیاست شوم خود) به پادگان سامرا، دعوت کرد.
وقتى نامه متوکّل به امام هادى (علیه السلام) رسید، ناگزیر آماده شد که از مدینه به سوى سامرا کوچ کند و با یحیى بن هرثَمَه ، مدینه را به قصد سامرا ترک نمود، وقتى که آن حضرت به سامرا رسید، متوکّل (ریاکار و سالوس) یک روز مخفى شد و ترتیب داد که آن حضرت به کاروانسرا که گداها در آن منزل مى گزیدند وارد گردید، آن حضرت آن روز را در آن کاروانسرا به شب آورد سپس متوکّل ، خانه اى را در اختیار امام هادى (علیه السلام) گذارد.
(به این ترتیب، امام هادى (علیه السلام) را از مدینه به سامرا تبعید کرد و او را در یکى از خانه هاى لشکرگاه (پادگان) تحت نظر نگهداشت که در این صورت طبیعى است که رابطه شیعیان با امام هادى (علیه السلام) قطع شده و همه چیز در رابطه با او تحت کنترل قرار مى گیرد و سرانجام، آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد).
در مدّتى که امام هادى (علیه السلام) در سامرا بود، متوکّل در ظاهر به او احترام مى کرد، ولى در مورد آن حضرت در اندیشه نیرنگ بود که آن را اجرا کند، ولى نتوانست .
منع : “نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)”؛ علامه حلّى و با ترجمه: محمد محمدى اشتهاردى