چرا در کمتر کتب تاریخی به دلیل سپرده شدن پیامبر(ص) به دایه فقیر با آن همه تمکن مالی که قریش داشت،اشاره شده؟

اگر یهودیان از حضرت موسی(علیه‌السلام) نام شیردهنده(حلیمه) پیامبر آخرالزمان را پرسیده بودند، در هفته اول ایشان را می‌یافتند. تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ۵ سال طول کشید.

یهودیان که از نابودی خود، توسط پیامبر اسلام(ص) آگاه بودند، با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر(ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب‌­های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند، اما با تلاش‌هایی که برای حفظ جان آخرین پیامبر الهی(ص)، صورت گرفت، یهودیان در عملی کردن نقشه خود ناکام ماندند.

ترور اجداد پیامبر(ص)

یهودیان با استفاده از علائم و نشانه‌هایی که در دست داشتند، اجداد حضرت محمد(ص) را شناسایی کردند تا با ترور آنان، از تولد کودکی که نابودی یهود به دست او رقم می‌خورد جلوگیری کنند.

اولین تلاش یهود برای خاموش کردن نور نبوت، ترور هاشم، جد اعلای پیامبر است. حضرت موسی(ع) خبر آمدن پیامبر اکرم(ص) را به یهودیان داده بود. اینان از قیافه پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینه‌­ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره­‌شناسی بودند که از موسی(ع) آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین هاشم، در چهره آنان آشنا بود و یهودیان به خوبی می‌­دانستند که پیامبر آخرالزمان از نسل اوست. اما تیر آن‌ها دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مکه بسته شده بود.

 هاشم به غزه می­‌رود و پس از پایان تجارت هنگام بازگشت در همان شب به ناگاه دچار بیماری می­‌گردد. اصحابش را فرا می­‌خواند و می‌­گوید: «به مکه بازگردید و به مدینه که رسیدید، به همسرم سلام برسانید و او را برای فرزندم که از او متولد می­‌شود سفارش کنید، و بگوئید که او بزرگ ترین دغدغه من است.» پس قلم و کاغذی می­‌خواهد و وصیت­نامه‌­ای می­‌نویسد که بخش عمده‌­ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند و اشتیاق به زیارت او است.

 پس از تولد عبدالمطلب، فرزند هاشم، یهودیان به فکر ترور او می‌افتند. روزی مردی از بنی عبدمناف به هنگام رفتن برای تجارت، در یثرب، می‌بیند یکی از بچه‌­ها در حال بازی، خود را فرزند هاشم می­‌خواند؛ از حال او می­‌پرسد، او خود را معرفی می­‌کند و آن مرد این خبر را به مطلب می‌رساند. و مطلب این کودک را فراری داده و همراه خود به مکه می‌­برد. طبق نقل دیگری، با توافق مادرش این کار را می کند. به هنگام مراجعت مطلّب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی کرده و به آنها حمله کردند، که با اعجاز نجات یافتند. وقتی مطلّب او را به مکه آورد، مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند.

یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. درباره او داستان­‌ها صریح­تر است و یهودیان بارها دست به ترور او زده و ناکام ماندند. روزی وهب بن عبد مناف، یکی از تجّار مکه، عبدالله را که آن روز جوانی ۲۵ ساله بود، دید که یهودیان او را در میان گرفته و می‌­خواهند او را بکشند. وهب ترسید و در میان بنی­‌هاشم رفت و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته‌­اند. عبدالله معجزه‌­آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه‌­آسای او بود و نور نبوت را در چهره­‌اش می­دید، پیشنهاد ازدواج دخترش آمنه و عبدالله را داد و این ازدواج مبارک سرگرفت.

 نقل شده است یهودیان، خانمی از کاهنان یهود را فرستادند که همسر عبدالله شود و نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل شود لذا آن زن هر روز سر راه عبدالله را می­گرفت و به او پیشنهاد ازدواج می­داد اما روز بعد از ازدواج عبدالله با آمنه، دیگر آن پیشنهاد را نداد، عبدالله از او پرسید چرا این بار سخن پیشینت را تکرار نکردی؟ گفت نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست. عبدالله ازدواج کرده بود.

 تلاش برای ترور پیامبر، سالها قبل از تولد ایشان!

تلاش برای ترور پیامبر(ص) یک روز پس از میلاد

آورده‌‎­اند که فردای شب میلاد پیامبر(ص)، یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: «آیا دیشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟» گفتند: «نه»، گفت: «پس باید در فلسطین به دنیا آمده باشد، پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود». آن‌ها پس از جلسه سراغ گرفته و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری درمیان ما کودکی به دنیا آمده و قسم به خدا که پسر است! عالم یهودی از آنها خواست که او را نزد کودک ببرند. آنها او را به نزد کودک بردند، او تا بچه را دید بیهوش شد و چون به هوش آمد گفت: «به خدا قسم! پیامبری، تا قیامت از بنی اسرائیل گرفته شد؛ این همان کسی است که بنی‌­اسرائیل را نابود می‌­کند»، و سپس چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: «به خدا قسم! کاری با شما بکند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند»

محمد(ص) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، به خطا رفته است و حالا آنها برای رسیدن به هدف، باید محمد(ص) را از میان بردارند.

تلاش برای ترور پیامبر، سالها قبل از تولد ایشان!

 تلاش­ها برای جلوگیری از ترور محمد(ص)

 ۱) دوری از مکه: اکنون عبدالمطلب وظیفه­ای خطیر بر عهده دارد. پیامبر اکرم(ص) برای مادر و نیز جد مادری وجد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب محبوب­ترین فرزندش یعنی عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج پسری بسیار زیباست. اما اهمیت پاسداری از او نیز برای سرپرستانش کاملاً آشکار است. او در محیط مکه که محل آمد و شد کاروان­های تجاری و زیارتی است، در امان نیست لذا باید چاره­ای اندیشید. چاره در دور کردن او از مکه است، آن هم به گونه­ای مخفیانه و دور از چشم اغیار. بنابراین پیامبر را به دایه می­سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و به گونه­ای پنهانی نگهداری کند.

تاریخ نگاران علل سپردن محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دایه را این‌گونه بر شمرده‌اند؛

 ۱ – مادر محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شیر نداشت و باید کودک را به دایه می‌سپردند.

 ۲ – آب و هوای مکه بد بود و کودکان طاقت زندگی در آن را نداشتند.

۳ – رسم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه می‌سپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.

هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:

یک. روشن است که اگر آمنه شیر نداشت باید دایه‌ای از اهل مکه برای طفل وی می‌گرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایه‌ای از دوردست.

دو. آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا ۵ سال به طول انجامیده است؟ در این باره شاهدی از تاریخ نمی‌توان یافت. افزون بر آن در صورت بدی آب و هوای مکه، مکیان یا دست‌کم کودکان آنان همه به سرزمینی دیگر کوچیده بودند که چنین چیزی رخ نداده است.

سه. اگر رسم اهل مکه سپردن کودک به دایه بود، چگونه است که دیگران کودکان خویش را به دایه نسپرده‌اند؟ حتی آنان که هم عصر حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند یا پس از ایشان به دنیا آمده‌اند، به دایه سپرده نشده‌اند.

بنابر نقل تاریخ، مدتی مادر حمزه به محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شیر داد؛ چرا که حمزه را که دو ماه بزرگتر از محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود به دایه نسپرده‌اند؟ افزون بر این‌ها نوزاد تنها دو سال شیر می‌خورد؛ چرا محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ۵ سال نزد حلیمه فرستادند؟

مادر موسی(علیه‌السلام) با این‌که چند فرزند دیگر نیز داشت، در زمان اندکی که از فرزندش دور شد، از شدت غم و غصه قصد داشت جریان را افشا کند؛ پس چرا آمنه پنج سال دوری فرزند را تحمل کرده است؟

در این ماجرا  شأن مادر پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکار می‌شود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهش‌های مادری خویش چشم فروبسته و به عبدالمطلب اعتراض نکرده است.

چنان که گفتیم رفت و آمد غریبه‌ها در مکه عادی بود و به آسانی می‌توانستند افراد را در این شهر ترور کنند. از این‌رو تنها راه پیش روی عبدالمطلب این بود که حضرت را پنهان سازد. اما چرا عبدالمطلب، محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پس از ۵ سال به مکه بازگرداند؟ در تاریخ دلایلی برای بازگرداندن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کردند.

در حدیثی که «شق صدر» نام گرفته، آمده است: هنگامی که محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نزد حلیمه بود با فرزندان وی به چوپانی می‌رفت. روزی کسی آمد و سینه محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پاره کرد و لخته‌ای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا و آب زمزم شست و رفت.

کودکان حلیمه نزد مادر دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد، محمد کشته شد.(۱) پس از آن، حلیمه او را نزد جدش بازگرداند و به او گفت: نمی‌توانم از فرزندت نگهداری کنم؛ او جن زده شده است.(۲) عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت.

واقعیت آن است که این حدیث را جعل کرده‌اند تا خط اصلی داستان گم شود. در واقع علت بازگرداندن حضرت به مکه آن بود که ایشان را شناسایی کرده بودند و می‌خواستند او را با خود ببرند. نقل‌های دیگر این مطلب را تایید می‌کنند(۳) که آن منطقه دیگر امن نبود.

بنابراین حلیمه دیگر توان پاسداری از محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را نداشت. اگر یهودیان از حضرت موسی(علیه‌السلام) نام شیردهنده(حلیمه) پیامبر آخرالزمان را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می‌یافتند.

تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ۵ سال طول کشید. به هر حال از آن پس عبدالمطلب، خود محافظ محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) شد. خداوند متعال بر رسولش منت می‌نهد و می‌فرماید «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ؛ آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟»(۴)

اگر در مورد این یتیم و دشمن پیچیده‌ای که داشته است دقت کنیم، پی به معنای آیه می‌بریم.

 ۲) پاسداری مداوم: پس از آنکه حلیمه، پیامبر را به عبدالمطلب بازگرداند، ایشان شخصاً حفاظت از حضرت را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می­دهد اهمیت حفاظت از این کودک برای ایشان کاملا روشن بوده است که حتی هنگام جلسات  دارالندوه نیز ایشان را با خود می­برد و بر جای خود می­نشاند.

 پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی­‌اکرم(ص) به عهده ابوطالب قرار می­گیرد. ایشان چهار سال از تجارت دست کشیدند تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. ابوطالب به تجارت رفت و پیامبر را هم با خود برد و داستان بحیرا پیش آمد.  ابوطالب در حفاظت از پیامبر(ص) با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود؛ سر سفره پیش از پیامبر غذا می­خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس آن را در جلو پیامبر می‌­گذاشت. شب‌­ها در کنار محمد می‌­خوابید و بچه‌­ها را در کنارش می­‌خواباند که اگر شب خواستند ایشان را ترور کنند، از خواب بیدار شود.

 

 

منبع: دشمن شدید، دفتر اول(برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب)، چاپ دوم، زمستان ۹۵، صص۲۲۰-۲۲۲

سایر منابع:

 ۱ صحیح المسلم، ج۱، ص۱۰۲؛ مسند احمد، ج۳، صص۱۲۱ و ۱۴۹ و ۲۸۸؛ المستدرک، ج۲، ص۵۲۸

۲ السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۵

۳ ر.ک: همان، ج۱، ص۱۰۸؛ تاریخ الطبری، صص۵۷۴-۵۷۵

۴ ضحی، ۶

۵- المجلسی، ج۱۵

۶- ابن شهرآشوب، ج۱

۷- الکلینی، ج۸