مظلومیت شهید بهشتی چه بود؟
پس از واقعه هفتم تیرماه ۱۳۶۰ که منجر به شهادت آیت الله دکتر بهشتی و ۷۲ نفر از یارانش گردید، حضرت امام (ره) به مظلومیت شهید بهشتی تاکید می نمودند و فرمودند: «آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم، شهادت ایشان در مقابل آن ناچیز است مظلومیت ایشان در این کشور بود…» (۸/ ۴/ ۶۰)
برای بسیاری از افراد جامعه از گذشته تا حال این سوال مطرح بوده و هست که «مظلومیت» شهید بهشتی چه بوده است که حضرت امام (ره) شهادتش را در مقابل آن ناچیز می دانسته است؟
برای دستیابی به پاسخ این سوال باید در عمق ماجراهای آن دوران جستجو نمود و چند محور مهم و کلان از دوران زندگی مبارزاتی، علمی و فعالیت های سیاسی ایشان را بررسی کرد تا به کنه بیان حضرت امام رسید.
آیتالله خامنه ای نیز در تحلیل گمنامی و مظلومیت شهید بهشتی چنین می فرمایند:
«هنگامی که شهید بهشتی از آلمان به ایران بازگشتند یکی از چهره های مبارز تحلیل می کرد که آقای بهشتی در حالی به ایران بازگشتند که باید ایشان را می گرفتند و بر این تحلیل هم شک نداشتیم، به دلیل اینکه برخورد آقای بهشتی با مسائل رژیم در آلمان برخوردی بود که وقتی به ایران برمی گشتند رژیم نمی بایست ایشان را به حال خود واگذارد و تحلیل می کرد که معلوم شد که چرا رژیم اقدام به دستگیری آقای بهشتی نکرد زیرا می خواست شخصیت وی را مشوه جلوه دهد زیرا اگر وی را دستگیر می کردند از او یک قهرمان و یک شخصیت مبارز می ساختند و همین طور هم شد زیرا بعد از آن شروع کردند به جوسازی علیه ایشان و این ثابت می کند که جهت گیری های آقای بهشتی در زمینه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتی می فهمیم که آقای بهشتی یک تنه به مبارزه برخاسته و این مسئله را رژیم نیز درک کرده بود و از جهت این با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعی در مشوه جلوه دادن چهره وی می کرد که متأسفانه در این راه موفق هم شد و به همین دلیل آقای بهشتی تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند. اینکه می گویم رژیم در این مورد موفق شد یک دلیلش این است که آقای بهشتی بعد از مراجعت از آلمان کسی نبودند که قرار باشد یک گوشه ای در کانون توحید بنشینند و کارهای تحقیقی بکنند. ایشان می بایست به محض ورود به ایران محور روحانیت قرار می گرفتند.»
ما در پاسخ به این سوال فقط به دو محور کلی اشاره می نمائیم:
۱- تهمت وهابیت از جمله مواردی بود که ساواک و عوامل آن از سال ۱۳۴۹ به بعد در دستور کار خود قرار داده و حتی علما و روحانیون را نیز دچار شک و شبهه و تردید نموده بود که نمونه ای از آن در خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی استاد فلسفه و فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم درج گردیده است:
«عده ای از علمای درجه اول تهران آمدند منزل ما و گفتند که آقا شما چون روابط و دوستی خیلی دیرینه ای با آقای [امام] خمینی دارید و از شما حرف شنوی دارند، ما خواهش می کنیم از طرف ما فردا بروید با آقای ]امام[ خمینی ملاقات کنید و این پیام را بدهید. گفتم چیه پیامتان؟ گفتند به این که ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی مردم را تلقین و تحریص بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان…
این آقایان یکیش مرحوم آقای میرزامحمدباقر آشتیانی بود، یکیش هم مرحوم آقاسیدمحمدعلی سبط الشیخ بود، آقای احمد شهرستانی بود. چند نفر دیگر بودند…
گفتند به این که چون که ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیداهای انتخابات خبرگان بهشتی و مفتح هستند … این دو نفر چون سلیقه شان و اعتقاداتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنی هاست، اگر اینها بروند توی مجلس خبرگان حتما آن ماده قانون با متمم قانون اساسی که می گوید مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفری است را از بین می برند چون مسلکشان تسنن است. ما به هیچ وجه حاضر نیستیم که در یک همچنین انتخاباتی که اینها شرکت می کنند شرکت بکنیم. اگر ایشان [امام خمینی] قول می دهند که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند و به جای اینها (یک لیستی داده بودند)اینها را انتخاب کنند که منظور نظر ماست… رفتم به قم. من رفتم به منزل آقای [امام] خمینی در قم… من پیغامشان را رساندم و گفتم اینها از دو نفر از این کاندیداهای شما که در تهران دارید ناراحتند…
[امام]گفتند کی را می گویید؟ گفتم «بهشتی و مفتح» ایشان[امام] گفتند: «بهشتی اهل این حرفها نیست. گفتم والله آقایان علمای تهران این طور می گویند… دو سه بار حاج سید صدرالدین جزایری (که از علمای تهران بود) را یادم هست ملاقاتشان می کردم در این خلال شنیدم، آقای بهشتی را لعن می کرد یک مرتبه من از ایشان پرسیدم: «آقا چرا این سید را لعن می کنی؟» گفت به خاطر اینکه این آمده رفته توی مسجد حسینیه ارشاد و تبلیغ تسنن می کند. می گوید ما بایستی که به شیخین احترام بکنیم. لعنتشان نکنیم…»
واقعیت قضیه این بود هنگامیکه آیت الله شهید بهشتی در سال ۱۳۴۹ به ایران آمد دیگر ساواک به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد، او را دستگیر هم نکرد ولی توطئه بزرگی علیه او تدارک دید تا شخصیتش را برای همیشه خرد کند و آن این بود که عوامل ساواک همه جا شایع کردند که بهشتی وهابی است و اهل ولایت نمی باشد، تعدادی از روحانیون غافل نیز آلت دست شدند و به بهانه دفاع از ولایت بهترین چهره مدافع ولایت را آماج تهمت های ناروا قرار دادند و بعد از پیروزی انقلاب تا شهادتش این خط از سوی آمریکایی ها دنبال شد.
۲- پس از پیروزی انقلاب شهید بهشتی توسط گروهک منافقین و هواداران بنی صدر و عناصر لیبرال و جریان وابسته به گروهک های مارکسیستی مورد هجمه قرار گرفت.
علی رغم شأن و مقام علمی و فقهی او و جایگاه، مقام و مسئولیت های سنگین از قبیل ریاست شورای انقلاب، ریاست دیوان عالی کشور، نائب رئیس خبرگان قانون اساسی و همچنین هدایت و رهبری فکری سیاسی و فرهنگی یاران وفادار به امام و انقلاب، در همه شهرها و محله های مختلف بصورت بسیار عادی و معمولی در جمع مردم حضور می یافت و سخنرانی می نمودند و در بین سخنان و قبل و بعدش مورد هجوم و آماج اهانت ها قرار می گرفت. حجت الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری از یاران دیرینه او که شاهد بسیاری از این صحنه های غم انگیز بود، نمونه های زیادی از آنها را یادآور شده اند که ماجرای زیر یک نمونه از آن می باشد:
«معمول است که وقتی یک انسان بزرگی وارد شهری می شود، جلوی پای او گوسفندی، گاوی، شتری ذبح می کنند. منافقین در آن شهر یک الاغ آوردند و جلو قدم آقای بهشتی سر بریدند. برای اهانت کردن به این انسان بزرگ الهی، اما او خم به ابرو نیاورد.» «در سفر دیگری در ورامین بود، در مسجد جامع ورامین سخنرانی داشتند منافقین در آن سخنرانی اخلال کردند بهشتی دو جمله می گفت، منافقین شعار مرگ بر بهشتی می دادند و بعد از سخنرانی وقتی سوار ماشین می شد گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده به طرف او پرتاب کردند. به او حمله کردند، به او دشنام دادند. خم به ابرو نیاورد. به بچه های حزب اللهی مدافع خودش گفت: کاری به آنها نداشته باشید. وقتی رفت تهران، شنید که دادستان انقلاب ورامین این افراد را بازداشت کرده است، تلفن زد، پیگیری کرد به دادستان انقلاب گفت : اگر کسی را به جرم اهانت به من بهشتی دستگیر کرده اید ، فورا آزاد کنید. من راضی نیستم بخاطر من کسی دستگیر شود.»
بدگویی افراد جاهل و نادان که فریب شایعات و تبلیغات دشمن و رادیوهای بیگانه را خورده و بلندگوی جریانات سیاسی و گروهکی ها شده بودند و تهمت ها و افتراها و دروغ های آنها را باور کرده بودند، کار را به آنجا رساند که همگی هنگام شنیدن خبر شهادت مظلومانه آن انگشت حسرت گزیدند.
شرح و توضیح پیرامون مظلومیت شهید بهشتی بسیار فراوان است و به نظر می آید با این مختصر و نمونه ها نمی توان حق مظلومیت بهشتی را بیان کرد. او که در یکی از سخنانش رسما اعلام می دارد:
« ما همانطور که در تمام طول مدت ۳۰ سال تلاشمان هیچگاه کمترین پاداش مالی و مقامی از هیچکس نمی خواسته ایم از حالا به بعد هم نمی خواهیم اما همانطور که در مقابل این مدت در برابر تبلیغات مسموم و یا فشارهای گوناگون رژیم ضعف نشان نداده ایم، در برابر این توطئه های جدید و مدرن هم ضعف نشان نخواهیم داد در آن سالهای زیر شکنجه در کمیته {مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه} هیچگاه از خود ضعف نشان ندادیم. اینجا هم ضعف نشان نخواهیم داد. من موضع خود و دوستان روحانی خودمان را صریحا به ملت ایران اعلام می کنم ما در گذشته، امروز و فردا خواستار هیچ پاداش، مقام و قدرتی نیستیم. خدا گواه است که در قلب ما هیچ حب جاه، مقام طلبی وجود ندارد…»
پایان سخن کلامی از حضرت امام خمینی (ره) در شأن و جایگاه شهید بهشتی است که می فرمایند: «من او را یک فرد متعهد، مجتهد، مدبر، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم.»