مساله نفوذ در کابینه شهید رجایی/بازخوانی یک جنایت
فاجعه هشتم شهریور ۱۳۶۰ که با انفجار دفتر نخستوزیری به شهادت شهیدان رجایی و باهنر منجر شد، یکی دیگر از عملیاتهای تروریستی جلادهای دهه ۶۰ بود. بازخوانی مطبوعات دهه شصت نشان از عمق غمانگیز این فاجعه و جایگاه باهمیت این دو مسئول کارآمد جمهوری اسلامی دارد. روزنامه کیهان در اولین سالگرد حادثه هشتم شهریور در ویژهنامهای به مناسبت شهادت شهیدان رجایی و باهنر، در ۷ شهریور ۱۳۶۱ یادنامهای پیرامون شخصیت این دو شهید خدوم منتشر کرد. از مهمترین مطالب این ویژهنامه مصاحبه حضرت آیتالله خامنهای درباره شخصیت، مبارزات و خدمات شهیدان رجایی و باهنر و روایت ایشان از حادثه انفجار دفتر نخستوزیری است که برای نخستین بار توسط پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر میشود.
متن سخنان آیتالله خامنهای بدین شرح است:
شخصیتشناسی شهید باهنر
شهید عزیزمان [باهنر] یکی از چهرههای برجسته و استثنایی انقلاب و تاریخ ما بوده است. چیزی که نقش این شهید بزرگوار را بیشتر در ذهن انسان برجسته میکند، این بود که با داشتن این همه نقش هیچ تظاهری نداشت. آن روزی که بیشترین کار را در شکل دادن به ذهن دانشآموزان دبستانها و دبیرستانها انجام میداد و بیشترین نقش را ایفا میکرد به صورت یک معلم معمولی رفتوآمد میکرد و هیچکس از مبارزین و انقلابیون به اهمیت این نقش آگاه نبود مگر افراد ویژهای.
در مورد کارهای حزبی و کارهای سیاسی، باید بگویم ایشان جزو کسانی بود که از نخستین روز تشکیل و تکمیل اندیشه یک دستگاه و یک سازمان سیاسی – اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحقق پیدا کرد، مرحوم باهنر داخل بود و نقش داشت. در اولین جلسهای که گذاشتند مرحوم باهنر، حضور و نقش بسیار فعالی داشت و برای اینکه پایههای حزب را بریزد، وقت زیادی را صرف کرد و کار زیادی انجام داد. و بعد از پیروزی انقلاب، برای اینکه اندیشههای اسلامی به صورت قالبهای قابل قبولی که در ذهن جوانان و دانشجویان و دانشآموزان و افراد انقلابی دربیاید، باهنر کارهای شبانهروزی و پر زحمتی انجام داد. خصوصیات اخلاقی این شهید عزیز مجموعا یک خصوصیات برجستهای است. یکی از بزرگترین آنها همان بود که اشاره کردم. مرد بیتظاهری بود. هیچکس از ظاهر آرام او نمیفهمید که در باطن و ذهن او، در اندیشه مواج او، چه میگذرد. به حق یکی از متفکرین و تئوریسینها و ایدئولوگهای این انقلاب بود و شاید تا زمانی که زنده بود، هیچکس به درستی نمیدانست و الان هم گمان نمیکنم به جز عدهای از دوستان نزدیک او کسانی که با او کار میکردند، به عظمت مکنونات علمی او آشنا باشد.
نوشتههای زیادی داشت. کتابهای زیادی را تنظیم کرده بود. جزوههای زیادی نوشته بود که غالبا بدون نام بود و مدتها در دست مردم میگشت و دانشآموزان از آن استفاده میکردند و کسی نمیدانست که پدیدآورنده و خلاق اینها شهید باهنر است.
ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت و هر دو برای ارزش فکری و قدرت تفکر علمی او ارزش زیادی قائل بودند و احترام زیادی داشتند. من فراموش نمیکنم که مرحوم بهشتی در اغلب فعالیتهای فرهنگی و علمی خودش، به شهید باهنر اتکا میکرد و روی آن حساب مینمود. هر جا که او کار میکرد شهید باهنر بایستی حتما در کنار او میبود، لذا در همه فعالیتهای علمی و فکری شهید بهشتی، شهید باهنر بوده، جز آن مدتی که مرحوم بهشتی در خارج از کشور بود.
به هر حال، یک شخصیت برجسته و یک انسان پر مغز و کم تظاهر و یک انسان زبده و طراح و آیندهنگر در قالب یک موجود معصوم و کمحرف، بیتظاهر، بیتوقع، پر کار و پر تلاش جلوه کرده بود.
از جمله خصوصیات دیگر شهید باهنر که نمیتوانم نگویم، پرکاری او بود. ما در شورای انقلاب، در حزب، در کارهای فکری و علمی قبل از انقلاب، هر کاری که فکر میکردیم، کسی نیست که متصدی آن کار باشد، به مرحوم باهنر محول میکردیم و ایشان با کمال میل قبول میکرد، طبیعی است که همه کار زیادی داشتند و از پذیرفتن کار جدید سر باز میزدند. وقتی که در کار جدید از همه مایوس میشدند، به سراغ شهید باهنر میرفتند و آنجا مایوس نمیشدند.
افشای چهره حقیقی بنیصدر
نقش شهید رجایی و شهید باهنر را من در افشای ماهیت بنیصدر برجستهترین نقش میدانم و فکر میکنم هیچکس به قدر شهید رجائی، در درجه اول، و بعد هم شهید باهنر، در این مورد نقش نداشتند: البته در این مورد باید بگویم شهید رجائی نقش بیشتری داشت زیرا که رجائی باصبر و متانت و حوصله عظیم خود با قبول رنجها و دردهای قلبی و غیرقابل افشایی که داشت، توانست با تعبیر خود من با نرمش قهرمانانهای بنیصدر خائن را افشاء کند و رسوا نماید و به زمین بکوبد. اولین روزی که ایشان در مجلس، برای قبول نقش نخستوزیری ظاهر شد، گفت که من حاضرم آبروی خود را برای این کار در راه خدا نثار کنم. هرکس چیزی دارد و میدهد و من چیزی جز آبرو ندارم و آن را در راه خدا حاضرم بدهم. و واقعا آماده شد که آبروی خودش را بدهد.
آن بددهن خبیث درباره آن چهره معصوم حرفهایی زد که هیچ انسانی آن حرفها را تحمل نمیکند. شهید رجائی آنها را تحمل کرد برای خاطر خدا و حاضر شد آبروی خودش را در معرض ریختن بگذارد، برای خاطر اینکه مسئولیتش را خوب انجام بدهد. البته خدای متعال هم او را بیجزا و بیپاداش نگذاشت. امروز آبروی او، برترین آبروها و چهره او، منورترین چهرهها است و خداوند عوض آن آبرو که او در راه خدا میخواست بدهد، صدها برابر آبرو به او بخشید.
شهید باهنر هم در مقابله با بنیصدر نقش زیادی داشت، اگر چه در مقام افشاء، گفتگو و مناظره خیلی وارد میدان نبود، اما در شورای انقلاب، من فراموش نمیکنم، بنیصدر در اوج غرور، در آن هنگامی که هم ریاست شورای انقلاب و هم ریاستجمهوری و هم فرماندهی کل نیروهای مسلح را به عهده داشت و همه چیز این مملکت در دست او بود و خیلی آماده بود که به شیوه همه آدمهای مغرور، به افراد اهانت کند و از آنها بدگوئی و انتقاد کند، در ورای آنها به یک یک اعضای شورا نسبتهایی میداد. در حضور خودمان حرفهایی غیرمنصفانه و توهینآمیز میزد و اینها را به صورت بیان یک عیب و به معنای یک شیوه انسانی نمیگفت، بلکه در حقیقت به آنها دشنام میداد. نسبت به مرحوم باهنر میگفت که این ظاهر کاری نمیکند. اما باطنا به تعبیر خود او، میگفت موشک میزند. یعنی از حرکات مرحوم شهید باهنر و موضعگیریهای قاطع او به شدت آزرده بود و تاثیر آنها را روی افشای مواضع منافقانه خودش زیاد میدید و لذا اینچنین تعبیر میکرد. به هر حال ایشان، نقش زیادی داشت، البته باید بگویم نقش اول مربوط به شهید رجائی است.
امروز، این حادثه به صورت یک نقطه عبرتآموزی در تاریخ انقلاب ما خودش را نشان میدهد. این واقعه جانخراش و جانگزا آغاز شد و هنوز یقینا زخم این حادثه از دلهای امت اسلام و مخصوصا آن کسانی که بیشتر این دو عزیز را میشناختند، پاک نشده و شفا نیافته. اما به صورت یک حادثهای که میتواند درسهای دیگری به ما بدهد، خودش را نشان میدهد. ما امروز از حادثه شهادت این دو عزیز میتوانیم این درس را بگیریم که ضد انقلاب برای پیشبرد اهداف خودش حاضر است چهرههایی به قداست رجائی و باهنر را هم با آن شکل فجیع نابود کند و جنایتی با آن عظمت و فجاعت انجام بدهد. ما همچنین احساس میکنیم هر کسی که زحمت بیشتری برای انقلاب میکشد و سرمایه بیشتری از وجود خودش میگذارد، مورد نفرت ضد انقلاب بیشتر قرار میگیرد.
ما همچنین میفهمیم که ضد انقلاب با چهرههای منافقانهای، حاضر است همه جا نفوذ کند و حتی داخل اتاق کار شهید رجائی هم برود و به این وسیله، جنایتی را انجام بدهد. در صورتی که شهید رجائی با همه زیرکی و هوشیاری آن را نشناسد و چهره منافقانه او را نتوانند، بدرد و باطن پلید او را بشناسد. اینها درسهائی است که این حادثه به ما میدهد. ما این حادثه را در تاریخ گذاشتیم، چون در بایگانی تاریخ است. اما یک بایگانیای بسته نیست. یک بایگانی است که هر لحظه در مقابل چشم ما است و ما باید از آن عبرت بگیریم و از او باید درس بگیریم. البته همچنان که بارها گفتیم، خودمان را برای سرنوشت افتخارانگیز و غرورآمیز این دو چهره عزیز آماده کنیم. همه مسئولان جمهوری اسلامی، امروز آماده هستند که با همان شرایط بمیرند. زیرا سرنوشت خدمتگزاران را دیدهاند و اگر خود را خدمتگزار میدانند و ضد انقلاب را همچنان زنده میدانند، باید بدانند که این سرنوشت احتمالا، در مورد آنها هم هست. اینها هم درسهائی است که این حادثه به ما میدهد.
تشریح رابطه سازمان با غرب
ایشان درباره رابطه میان سران فراری تروریست که در خارج از کشور به سر میبرند و عاملان ترور گفت: رابطه، رابطه روشنی است. رابطه ارباب و نوکر، رابطه یک مزدور، همچنانکه خود سران فراری، هم عین حال، همین رابطه را با ابر جنایتکاران جهانی دارند. آن کسانی که در خارج نشستهاند و این عناصر پلید و بدنهاد داخلی را وادار به این کارها میکنند، خود آنها هم به نوبه خود، مزدور اجانب و نوکر ابر جنایتکاران و مأمور آن آمران جرم می باشند. تردیدی نیست که ضد انقلاب با طیفی که دارد و با برنامههای گوناگونی که دارد همه یک هدف را دنبال میکنند گیرم که فلان ضد انقلابی که در خارج نشسته، با فلان ضد انقلابی دیگر با هم دعوا داشته باشد، ولی دعوای آنها در اصول نیست، دعوای آنها در اهداف نیست. دعوای آنها در چیزهایی است که به خودخواهی های آنها مربوط میشود.
جریانهایی هم که به آنها وابسته است، در واقع، عینه همانطور است. یعنی در داخل جریان منافقین و جریان سلطنتطلبان و جریان ساواکیهای فراری، جریان وابستگان به بختیار، اویسی، بنیصدر، رجوی، پسر محمدرضا و دیگران، همه این جریانها در حقیقت یک طیفند. اگر چه جریانهای گوناگونی است. ارتباط اینها هم با فراریان ضد انقلاب خارجی همانطور که گفتند ارتباط آمر و مأمور است. بنابراین، هیچکدام از اینها نمیتوانند ادعا کنند، مثلا اگر چنانچه عامل جنایت، فردی از منافقین است، بیاید بگوید من برای اویسی این کار را نکردم یا برای بختیار نکردم. یا برای رضا پهلوی نکردم. خیر، برای آنها کردند یا آن ساواکی فراری و سلطنتطلب متواری که در ایران دارد یک کار خلافی انجام میدهد، او نباید خوشحال باشد که بگوید من مثلا با رجوی یا بنیصدر و دیگران مخالف هستم، نه، این هم برای آنها دارد کار میکند. همه آنها دارند برای هم کار میکنند. بنابراین، رابطه آن فراریان پناهنده به آغوش دشمن با آن روسیاهان بدنهاد داخلی، رابطهای مستقیم و مشخص است که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد.
نحوه اطلاع آیتالله خامنهای از انفجار دفتر نخستوزیری
آیتالله خامنهای درباره چگونگی اطلاع از انفجار ساختمان نخستوزیری و شهادت شهید رجائی و باهنر و احساس خود فرمودند: من بیمار بودم تازه از بیمارستان خارج شده بودم. در منزلی در حدود نیاوران استراحت میکردم. و در جریان اوضاع و احوال قرار میگرفتم. یعنی مرحوم شهید رجائی و باهنر و برادران دیگر مسائلی را با من در میان گذاشتند و لیکن خود من، شرکت در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر تدریجا حالم بهتر بود و گاهی در جلسات شرکت میکردم.
کما اینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسهای با حضور شهید رجائی شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبتهایی شد. بنابراین، از محل حادثه دور بودم، بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمههائی را شنیدم. گفتم چه است. گفتند یک بمب در نخستوزیری منفجر شده است، من فوقالعاده نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آنجا بوده، گفتند رجائی و باهنر هم بودند، من فوقالعاده نگران شدم. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. یکی میگفت حالشان خوب است و دیگری میگفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی میگفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوقالعاده بد و نگرانی به سر بردم تا بالاخره، مطلب برای من روشن شد. فکر میکنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد خمینی صحبت کردم. آنها جریان را تعریف کردند. احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیدا احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم، و از طرفی، احساس خشم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند، میکردم و لذا روز بعد، صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم، سوار اتومبیل شدم، آمدم برای تشییع جنازه به منزل و با اینکه اطباء همه من را منع میکردند که من شرکت و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمیآورم که شرکت در مراسم ننمایم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم.
به هر حال، بسیار حادثه تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سختترین حادثهای که تا آن روز من دیده بودم، زیرا حادثه هفتم تیر که میتوانست از این تلختر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمیفهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثه ناگهانی، بعد از حادثه هفت تیر، شاید تلخترین حادثهای بود که تا آن روز برای من پیش آمد.
خاطراتی از شهید باهنر
خاطرات من با شهید باهنر دیرینه است. در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم. این آشنائی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ به یک رفاقت نزدیکی تبدیل شد و در جریان مبارزاتی که وارد شدیم، فعال بود و در سالهای ۴۴ به بعد، ما ارتباطمان به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال ۱۳۴۴، در تهران چندین جلسه به طور مخفی تشکیل میشد که نظم این جلسات و اداره آنها به عهده شهید باهنر بود. این جلسات، از یک عده عناصر مبارز و انقلابی تشکیل میشد و بازاریهای بسیار مهم و چند نفری هم دانشجو و اداری هم بودند و اینها جلسات مخفی تشکیل میدادند و مرحوم باهنر، مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنران و مدرسین برای این جلسات بود.
یکی از جلسات را خودش تدریس میکرد و یکی دو تا را من درس میدادم. بعضی را هم، عدهای از برادران دیگر اداره میکردند. این کار مشترک من با شهید باهنر بود. همینطور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سالهای ۴۸ و ۴۹ که مسأله جهانبینی پیش آمد و از آنجا ارتباط کاریمان بیشتر شد.
یکی دیگر از این خاطرات مربوط به زندان سال ۱۳۴۲ است که دو سال من در زندان قزلقلعه بودم و بلافاصله بعد از من یا اندکی با دوران زندان مشترک، دوران زندانی ایشان بود و مدتی در زندان بودند. دیگر اینکه یادم است در سال ۱۳۴۴ که من از مشهد به تهران آمده بودم، پروندهای در مشهد داشتم. من را تعقیب میکردند. در همین موقع که در تهران آزادانه میگشتم و فکر میکردم که دیگر مسألهای برای من وجود ندارد، به وسیله آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پرونده دیگری، من و آقای هاشمی و ۹ نفر از برادرانمان و روحانیون قم تحت تعقیب هستیم.
یک روز عصر من در خیابان انقلاب میرفتم، آقای هاشمی رسید به من گفت من شما را در اتوبوس دیدم. فورا در اولین ایستگاه پیاده شده بود که با من ملاقات کند. بلافاصله، ملاقات کرد و گفت شما که آزادانه میگردی، تحت تعقیب هستی. علت هم این بود که شهید قدوسی هم جزو همان پرونده بود، ایشان را برده بودند بازجوئی کرده بودند و آزاد کرده بودند. او آمده بود به دوستان گفته بود یک پرونده ۱۱ نفری در سال ۴۲ در قم داشتیم. این گروه لو رفته بود. ایشان میگفت پرونده ۱۱ نفری مطرح است. جزو آن پرونده آیتالله منتظری، مرحوم شهید ربانی شیرازی بودند. همچنین آقای آذری قمی بود.
یک روز در میدان شاه – قیام فعلی- که خانه مرحوم شهید باهنر در آنجا بود، رفتیم. همه خوشحال به طرف منزل ایشان رفتیم. ایشان دو اطاق در طبقه دوم منزلی اجاره کرده بود. خوشبختانه خانم ایشان هم خانه نبود و ما توانستیم خود ایشان را از خانه بیرون کنیم و بنشینیم حرفهایمان را بزنیم و خاطره چهره نجیب دوست عزیز و قدیمی ما که میدید ما میخواهیم حرفهائی بزنیم که او در آنجا نباشد و مطلقاً نگران و ناراحت هم نشد. با خوشروئی چای برای ما فراهم کرد و خودش هم از خانه بیرون رفت. این خاطره فراموش نشدنی است.
خاطراتی از شهید رجایی
اما در مورد شهید رجائی هم باید بگویم خاطرات زیادی دارم که شیرینترین و جالبترین آن خاطره زندان در سال ۵۲ و ۵۳ است که ما هر دو زندان بودیم. البته زندان انفرادی من در سلول شماره ۲۰ کمیته مشترک ضدخرابکاری بودم و او در شماره ۱۸ بود. بین دو سلول ما یک سلول فاصله بود. ولی در عین حال، من با شهید رجائی رابطه داشتم.
من با مورس به اطاق و سلول بغلی چیزهایی را میگفتم و او با مورس به شهید رجائی میگفت، شهید رجائی هم با همین وسیله پاسخ من را میداد و من هر روز چند بار با ایشان سلام و علیک و حرف میزدم. گاهی هم که ما را به دستشویی میبردند که اتفاق میافتاد، سلول ما این طرف بود و سلول شهید رجائی آن طرف دیگر بود. بعد ما در فاصله غیبت نگهبان استفاده میکردیم، از پردهای که روی در بود، پس میزدیم از آن روزنه با هم صحبت میکردیم. بارها به این وسیله صحبت میکردیم و از دور همدیگر را میبوسیدیم…
علاقه امام به شهیدان رجایی و باهنر
امام به هر دو نفر شهید عزیزمان علاقه زیادی داشتند. آقای باهنر را از پیش میشناختند و تعریفهای خیلی زیادی، مرحوم مطهری و مرحوم بهشتی از او کرده بودند و امام با مرحوم باهنر آشنا بود. البته آقای باهنر، هر وقت خدمت امام میرسید، اصلا یک کلمه حرف نمیزد و این هم حاکی از آن روحیه متین و آرام و بیتظاهر او بود. دیگران حرفهای زیادی میزدند و میشنیدند، ولی او سکوت میکرد.
امام، رجائی را درست نمیشناخت. در روزهای اول که ایشان به نخستوزیری معرفی شد، امام نمیدانست این کسی که ما اصرار میورزیم. این چگونه شخصی است. لکن هر روزی که گذشت، امام به رجائی علاقه بیشتری پیدا کردند و این اواخر، واقعا به شهید رجائی علاقه زیادی پیدا نمودند و در جریان شهادت مرحوم رجائی، امام عمیقا غمگین شدند. یعنی از جمله مواردی که من احساس کردم امام از ته دل ناراحت و غمگین هستند، شهادت مرحوم رجائی و باهنر بود و واقع، ایشان به رجائی علاقمند بودند. اگر یادتان باشد امام در یک صحبتی اشاره کردند که مرحوم رجائی مرد عاقلی است و بنیصدر مرد کمعقل، البته به این صراحت نگفتند، اما مطلبی گفتند که اینطور کاملا درک میشد. رجائی مرد مومن و متعهدی بود، به او اطمینان پیدا کرده بودند. از حرفهای او در آنجا خوششان آمده بود. به هر حال رابطه او با امام، رابطه یک فرزند با پدر بود.
…ریاستجمهوری آقای رجائی و نخستوزیری آقای باهنر بیش از یک ماه طول نکشید و در این یک ماه برادر و صمیمی و خیلی نزدیک بودند و حتی مرحوم رجائی در کار نخستوزیر و اداره دولت تجربیاتی داشت، عملا این تجربیات را ایشان به شهید باهنر هم منتقل میکرد و در کار او دخالت میکرد. همین کار شرکت در شورای امنیت کشور که در آنجا شهید شدند، جزو کارهایی بود که به عهده شهید رجائی نبود، مگر در موارد استثنایی، اما ایشان شرکت میکرد، در کابینه شرکت میکرد و اینها خیلی دوست بودند. مرحوم شهید رجائی به شهید باهنر ارادت داشت و متقابلا باهنر هم به رجائی ارادت داشت. دو نفر مسلمان متعهد و همرزم صمیمی که از دیرباز با هم دوست بودند و هر دو در طول این مدت نه تنها بیاعتقاد و کماعتقاد نشدند، بلکه این عقیده کاری بود به یک ارادت تبدیل شد. این را من در حرکات و اظهارات اینها مشاهده میکردم. اگر چنانچه تمام مدت این چهار سال را این دو مسئولیت اداره کشور را به عهده داشتند و مسئولیتشان ادامه پیدا میکرد به احتمال قوی بین این دو هیچ کدورتی به وجود نمیآمد.
نیروهای خط امام در هنگامی که این دو شهید به شهادت رسیدند، از یک انسجام بسیار بالایی برخوردار بودند، اما این شهادت هم مردم را هر چه بیشتر به هم پیوسته و متحد کرد. میدانید که در مصیبتها، حتى دشمنها با هم دوست میشوند، این را باید دیده باشید. در مسائل عادل زندگی هم همینطور است. این مصیبت بزرگ همه را با هم مهربان کرد. اما اینکه شهید باهنر شهادتش چه تأثیری در انسجام حزب جمهوری اسلامی گذاشت؟ نه، نباید انتظار داشته باشیم که شهادت ایشان برای حزب یک ضایعه بود، کما اینکه شهادت هر دو اینها برای کل نظام و انقلاب ثلمهای بود که به این آسانیها جبرانپذیر نیست. اما ما میبینیم که این بزرگوار دومین دبیر حزب جمهوری اسلامی نیز به سرنوشت افتخارآمیز اولین دبیرکل این حزب دچار میشود، میفهمیم که دبیر کلی حزب و اساسا ارتباط با این حزب به معنای صفآرائی در مقابل دشمنانی است که برای از بین بردن مخالفان خود از هیچ جنایتی دریغ ندارند و ایشان در یک برههای از زمان در خط مقدم این صفآرائی قرار داشت. این احساس برای کسانی که با این حزب سر و کار دارند یک احساس مباهاتی میدهد، من افتخار میکنم از اینکه عضو حزبی هستم که دشمنان نسبت به آن حزب اینقدر با خشونت برخورد میکنند، چون دشمن با هر جائی که با خشونت برخورد کند آنجا جای بابرکتی است، هر جائی که دشمن با آنجا مهربان و با لطف برخورد کند، آنجا جای شک است.